وقتی رادیو جوان خود را نقد می کند!

رادیو جوان

سه شنبه (۲۶/۴) بعد از ظهر وقتی تو محل کارم پیچ رادیو رو می چرخوندم به رادیو جوان که رسیدم ناخوداگاه متوقف شدم چون انگار شنیدم که حرف از نقد این رادیوست. همون اول کار متوجه شدم موضوع از این قراره که یکی از برنامه های عصرشون به اسم "جوونی به وقت فردا" رو به آخره و قراره از شنبه یه برنامه دیگه جای این یکی رو بگیره. رو همین حساب آقایون در اقدامی انتحاری! دست به نقد خودشون و در کل رادیو جوان زده بودند. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که فهمیدم این دوستان جهت تطهیر اقداماتشون و فحاشی ها و  دروغ سازی ها از شخصیتی "برجسته" چون عماد افروغ دعوت کرده اند!

 البته دعوت این برنامه از افروغ چندان عجیب به نظر نمی رسد اگر در نظر داشته باشیم:از طرفی برنامه فوق الذکر با محتوایی مبتذل به تنهایی سهم عمده ای در تخریب، دروغ پردازی و دشمن تراشی برای نظام را در رادیو جوان دارا ست و از طرف دیگر جناب افرغ نیز در نقدهای یکطرفانه و غیر منصفانه علیه دولت و شخص رئیس جمهور علی الخصوص در مصاحبه با سایت ها و رسانه های خاص! شهرت وافری دارند.

پس از شنیدن این برنامه به نظرم رسید خلاصه ای از آن را مکتوب کنم تا عبرتی شود برای سایرین! (آنچه در ادامه می خوانید فقط آن قسمت هایی است که ذهنم یاری کرد و به خاطر  آوردم)

مجری معلوم الحال برنامه "فرشید منافی" که طی سوال هایی مکرراً سعی در کوباندن منتقدان رادیو جوان داشت هنگامی که با حمایت همه جانبه و صدرصدی افروغ مواجه شد، انگار هنوز از شنیده های خود مطمئن نشده بود. بنابراین از افروغ پرسید "بعضی می گویند حمایت افروغ از رادیو جوان به خاطر مصاحبه های زیاد این شبکه رادیویی با اوست. آیا این درست است؟" و افروغ جواب داد:" نخیر اصلا چنین چیزی نیست. من همیشه از رادیو جوان و هر رسانه دیگری این چنین نقد کند حمایت می کنم" و سپس به دروغ ناشیانه ای متوسل شد و گفت :" اصلا رادیو جوان با من خیلی مصاحبه نکرده"! و جالب اینکه منافی نتوانست جلوی خود را بگیرد و جواب داد:" آقای افروغ حداقل 7 بار من خودم با شما مصاحبه کرده ام!"

افروغ - فرشید منافی

 پس از خداحافظی با افروغ منافی یاداور شد که جهت بررسی عملکرد خود قصد داشته اند با یک               "100  -> افروغ" و با یک "صفر  -> جوانفکر" صحبت کنند و با این چینش بار دیگر -برای آن هایی که نمی دانستند- روشن کرد که اصلی ترین سیبلی که تیر به اصطلاح نقد هایشان بر آن می نشیند احمدی نژاد و نزدیکان وی است. اما از آنجا که جوانفکر (مشاور رسانه ای رئیس جمهور) خلاف مشی اینان حاضر نشده بود نقد هایش بر رادیو جوان را رسانه ای کند، تمدن نماینده مردم شهرکرد که به گفته منافی کمی منتقد رادیو جوان است را دعوت کرده بودند.

آقای تمدن در صحبت هایش گفت که «رسانه های منتقد نباید در نقد روشی را به کار گیرند که به نتیجه نرسد و فقط سوالاتی مطرح شده و بدون دادن پاسخ و نتیجه گیری مخاطب را سرگردان رها کند. بلکه باید طوری عمل کنند که با نقدهای بجا و دلسوزانه و در نهایت یافتن راهکار و پاسخ سوالات مخاطب را راضی نمود.» در اینجا منافی سریع برای خنثی نمودن اثر حرف های تمدن به فرافکنی متوسل شده و راضی نمودن مخاطب را به فریب دادن وی تعبیر کرد!

سپس تمدن به این مطلب اشاره کرد که «بسیاری از مسائلی که به عنوان انتقاد در این رادیو مطرح می شود سوء تفاهماتی است که با یک تماس ساده با مسئولین مربوطه برطرف خواهد شد. اما رادیو جوان به جای این کار به بزرگنمایی این سوء تفاهمات می پردازد و یا سوالات را به صورت طنز مطرح نموده و از مسئولین انتظار پاسخ جدی دارد که با تکرار این اقدامات مسئولین احساس می کنند تمام زحماتشان در یک مقوله به راحتی با یک برنامه فنا می شود و این علت اصلی عدم تمایل مسئولین برای مصاحبه با این رادیوست. »

آنگاه او با اشاره به برنامه جدیدی که قرار است جایگزین این برنامه شود ابراز امیدواری کرد این خط مشی در برنامه آینده اصلاح شود که در این هنگام فرشید منافی به شدت بر انتقادی بودن برنامه آینده تاکید کرد تا خیال تمدن را آسوده کند که: برنامه آینده هم تفاوتی با این برنامه نخواهد داشت. و در نهایت درست هنگامی که تمدن قصد داشت از صحبت هایش نتیجه گیری کند منافی به بهانه اتمام وقت با وی خداحافظی کرد...
 شنیدن این برنامه،حذف نیروهای ارزشی چون وحید یامین پور، و یادآوری صحبت های خجسته رئیس رادیو مبنی بر این که "دست به تغییرات گسترده در رادیو جوان زده ایم!" همه و همه مرا به این نتیجه گیری نزدیک تر می کند که این راه و روش رادیو جوان نه تنها اصلاح نخواهد شد بلکه در آینده ای نزدیک شدت بسیار بیشتری خواهد گرفت.

تأملی در زندگی معمار قوه قضائیه- شهید مظلوم دکتر بهشتی:

 

     شهید بهشتی

 

قبل از آغاز سخن در مورد شهید بهشتی یه مطلبی رو باید بگم. احتمالا شنیده اید که امروز رهبر معظم انقلاب دیداری با رئیس، مدیران و کارکنان قوه قضائیه داشتند. اما نکات قابل توجه و مهمی در این سخنان هست که ظاهرا تا کنون کمتر مورد توجه مدیران این دستگاه قرار می گرفت. ایشان در جواب بعضی از افراد که ادعا می کردند صحبت از  برخورد با مفسدان اقتصادی امنیت سرمایه گذاری در کشور را به خطر می اندازد فرمودند: «لازمه امنیت اقتصادی برخورد جدی با مفسدان اقتصادی است و این تصور که برخورد با مفسدان اقتصادی موجب ناامنی اقتصادی می شود، صحیح نیست.» و در جای دیگری فرموده بودند که «اگر مردم، قوه قضاییه را به عنوان ملجأ و پناهگاه خود احساس کنند و چنین نگاه امیدوارانه ای به آن داشته باشند، می توان گفت قوه قضاییه به اهداف خود رسیده و موفق بوده است، اما اگر چنین نگاهی وجود نداشته باشد، باید تلاش بیشتری انجام شود.»

 

اما شهید مظلوم دکتر محمد حسینی بهشتی؛ از آنجا که این شهید راه عدالت همشهری ما بود حیف دیدم چیزی در مورد او در این وبلاگ منتشر نشه. بنابراین چند مطلب درباره ایشون جمع کردم که امیدوارم مورد توجه و استفاده دوستان قرار بگیره. خب با زندگینامه ای که ایشان با قلم خود نوشته اند شروع می کنیم:


من « محمدِ حسینی ِ بهشتی»، که گاه به اشتباه «محمد حسین بهشتی» می نویسند. نام اولم « محمد» و نام خانوادگی ترکیبی است از «حسینی بهشتی». درسال 1307درشهر اصفهان در محله «لومبان» متولد شدم. تحصیلاتم را در یک مکتب خانه در سن چهار سالگی آغاز کردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در خانواده به عنوان یک نو جوان تیز هوش شناخته شدم. قرار شد به دبستان بروم، دبستان دولتی ثروت در آن زمان که بعد ها به نام 15بهمن نامیده شد. وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند که:باید به کلاس ششم برود، ولی از نظر سن نمی تواند. بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم.

در امتحان ششم ابتدایی شهر نفر دوم شدم .از آنجا به دبیرستان سعدی رفتم .در سال 1321 تحصیلات دبیرستانی را رها کردم و به مدرسه صدر اصفهان رفتم. از سال 1321 تا 1325در اصفهان تحصیلات ادبیات عرب، منطق، کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم .سال 1324و 1325را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود که تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم. این را بگویم که در دبیرستان زبان خارجه ما فرانسه بود.

درسال آخر که در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یک دوره زبان انگلیسی یاد بگیرم .یک دوره کامل«ریدر»خواندم پیش یکی از منصوبین و آشنایانمان که او زبان انگلیسی را می دانست، و با انگلیسی آشنا شدم.
 (دوران قم(

در سال 1325به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقیه سطح، مکاسب و کفایه را تکمیل کردم و از اول 1326درس خارج را شروع کردیم. درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزیزمان مرحوم آیت ا...محقق داماد میرفتم و همچنین درس استاد ومربی بزرگوارم ورهبرمان امام خمینی.

در سال 1327به این فکر افنادم که تحقیقات جدید را هم ادامه بدهم بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه وآمدن به دانشکده «معقول ومنقول» آن موقع که حالا الهیات ومعارف اسلامی نام دارد، دوره لیسانس را آنجا گذراندم، در فاصله 27 تا30. و سال سوم را به تهران آمدم وسال آخر دانشکده را برای آنکه بیشتر از درس های جدید استفاده کنم و هم زبان انگلیسی را اینجا کامل تر کنم و با یک استاد خارجی که مسلط تر باشد یک مقداری پیش ببرم در سال 1329و1330 اینجا در تهران بودم. سال1330لیسانس شدم و برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و ضمناً برای تدریس در دبیرستانها، به عنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حکیم نظامی قم مشغول به تدریس شدم. در اردیبهشت سال 1331با یکی از بستگانم ازدواج کردم .ثمره ازدواجمان دو دختر و دو پسر می باشد.

دبیرستانی به نام «دین ودانش »تأسیس کردیم با همکاری دوستان که مسئولیت اداره اش مستقیماً به عهده من بود که در سال1333تأسیس شد. در سالهای 1335تا 1338 دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات گذراندم. در زمستان سال 42 من را ناچار کردند از قم خارج شوم و به تهران بیایم.
(دوران تهران(

سال 42 به تهران آمدم ودرادامه کارها باگروه های مبارز از نزدیک رابطه بر قرار کردیم .در سال 43 که در تهران بودم وسخت مشغول این برنامه های گوناگون، مسلمان های هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ که بنیان گزارش روحانیت بود که به دست مرحوم آیت ا... بروجردی بنیان گزارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع که چون مرحوم محمد تقی آمده بودند به ایران باید یک نفر روحانی به آنجا برود. وقتی این دعوت پیش آمد به نظر دوستان رسید که این کار خوبی است وزمینه خوبی است که بروید و آنجا مشغول فعالیت بشوید. دشواری کار من این بود که از این فعالیت هایی که این جا داشتیم دور می شدم. در آنجا با کمک چند تن از دانشجویان مسلمان هسته اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان آنجا را به وجود آوردیم. مرکز اسلامی گروه هامبورگ سامان گرفت. فعالیت هایی برای شناساندن اسلام به اروپاییها داشتیم و فعالیت هایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوان داشتیم . بیش از پنج سال آنجا بودم که سفری به حج مشرف شدم. سفری به لبنان،سوریه وآمدم به ترکیه برای بازدید از فعالیت های اسلامی آنجا .سفری هم به عراق آمدم وبه خدمت امام رفتم .

در سال 1349 به ایران برای یک مسافرت آمدم اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان باز گشتم کم است، ظرورت هایی ایجاب می کرد که حتمأ به ایران بیایم و همان طور که پیش بینی می کردم مانع باز گشت من شدند. از سال 50 من یک جلسه تفسیر قرآنی را آغاز کردم. در سال 54 به مناسبت این جلسات وفعالیت های دیگر که در رابطه با خارج داشتم، ساواک کمیته مرا دستگیر کرد چند روزی در کمیته مرکزی بودم .پس از چند روز توانستم از دست آنها خلاص شوم .البته قبلاً هم ساواک من را چندین بار خواسته بود اما همه به مدت کوتاه و چندساعته بودند.

در سال 1355 هسته هایی برای کارهای تشکیلاتی بوجود آوردیم و در سال 1356و 1357روحانیت مبارز شکل گرفت.
با رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب تشکیل شد ...

 بر گرفته با تلخیص از کتاب «پیشتازان شهادت در انقلاب سوم» 

گاهشمار زندگی ایشان پس از انقلاب نیز بدین شرح است:

29/11/57 : تشکیل حزب جمهوری سلامی به همراه برخی دیگر.

15/5/58 : انتخاب ایشان به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس خبرگان.

4/12/58 : انتساب به سمت مسئول دیوان عالی کشور توسط امام خمینی (ره).

2/4/60 : عضویت در شروای ریاست جمهوری پس از عزل بنی صدر.

7/4/60 : انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت الله سید محمد حسینی بهشتی به همراه یارانش

 

آثارایشان عبارت است از:

·         خدا از دیدگاه قرآن

·         نماز چیست؟

·         بانک داری و قوانین مالی اسلام در یک مجموعه

·         یک قشر جدید در جامعه ما

·         روحانیت در اسلام، در میان مسلمین، در یک مجموعه

·         مبارز پیروز

·         شناخت دین

·         نقش ایمان در زندگی انسان

·         کدام مسلک

·         شناخت

·         مالکیت

 

وصیت نامه دکتر بهشتی
این جانب محمد حسینی بهشتی ،دارنده شناسنامه شماره 13707 از اصفهان وصیت می کنم به همسرم وفرزندانم وسایر بستگانم که در زندگی بیش از هر چیز به فروغ الهی که در دل انسانها ست اهمیت دهند وبا ایمان به خدای یکتا ی علیم قدیر سمیع بصیر رحمان ورحیم وپیامبران بزرگوارش وپیروی از خاتم پیامبران وکتابش قرآن واز ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین واهتمام به ذکر ویاد خدای ونماز با حضور قلب ،روزه،عبادات دیگر وانفاق وایثار وصدق وجهاد بی امان در این راه وحضور پیگیر در جماعت وانس با مردم راه سعادت را به روی خود باز گردانند


فاجعه خونین 7تیر بی شک یکی از ضربه های مهمی بود که به انقلاب اسلامی ایران وارد شد ودشمن توانست در یک عملیات 72 تن از بهترین یاران امام را به شهادت برساند،ضربه ای که نه ناشی از پیچیدگی وتوا نایی دشمن که از صداقت ومردمی بودن حزب الله سرچشمه می گرفت. بی شک این حادثه یکی از توطئه های زنجیری امپر یالیسم واستکبار جهانی بود که به دست ذریه هایش در ایران صورت گرفت ولی علی رغم تصوری که داشتند ازا ین عملیات نه تنها پیروزی نصیب شان نشد که ملت متحد تر ومتشکل تر به صورت امتی واحده درآمد وتوانست تارهای عنکبوتی غربزدگان وعوامل آمریکا را از بین ببرد .

پیام حضرت روح الله در فقدان بهشتی و یارانش:

 

این پیشامد برای همه ملت ما ناگواربود و اشخاصی که برای خدمت ، خودشان را حاضر کرده بودند و خدمتگزاراین کشور بودند اشخاصی بودند که آنقدری که من آنها می شناسم، از ابرار بوده اند . اشخاصی متعهد بوده اند که در راس آنها مرحوم شهید بهشتی است. ایشان را من بیست سال بیشترمی شناختم، مراتب فضل ایشان و مراتب تعهد ایشان برمن معلوم بود و آنچه که من راجع به ایشان متاثرهستم، شهادت ایشان درمقابل اوناچیز است و مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب، افرادی که بیشترمتعهدند، موثرتردرانقلابند، آنها را بیشتر مورد هدف قرار داده اند. ایشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگی بود. تهمت ها، تهمت های ناگوار به ایشان می زدند. ازآقای بهشتی اینها می خواستند یک موجود ستمکار دیکتاتور معرفی کنند، در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را می شناختم و بر خلاف آنچه این بی انصاف ها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و مرگ بر بهشتی گفتند، من او را یک فرد متعهد، مجتهد، متدین، علاقه مند به ملت، علاقه مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان می دانستم و شما گمان نکنید که این آقایان که وارد شدند در این شغل های دولتی، اینها یک اشخاصی بودند یا هستند که راهی برای استفاده جز این مقام ندارند . اینها هر کدام اشخاص متعهدی بودند که در پیش مردم مقام داشتند، در پیش روحانیت مقام بزرگ داشتند و اینطور نبود که واخورده باشند که بخواهند بیایند اینجا انحصار طلب باشند. خدا انصاف بدهد به آنهائی که انحصار طلب بودند و می خواستند بهشتی و خامنه ای و رفسنجانی و امثال اینها را از صحنه خارج کنند.

ملتی که برای اقامه عدل اسلامی و اجرای احکام قرآن مجید و کوتاه کردن دست جنایتکاران ابر قدرت و زیستن با استقلال و آزادی قیام نموده است، خود را برای شهادت و شهید دادن آماده نموده است و به خود باکی راه نمی دهد که دست جنایت ابرقدرتها از آستین مشتی جنایتکار حرفه ای بیرون آید و بهترین فرزندان راستین او را به شهادت رساند.

مگر شهادت ارثی نیست که از موالیان ما که حیات را عقیده و جهاد می دانستند و در راه مکتب پرافتخاراسلام با خون خود و جوانان عزیز خود از آن پاسداری می کردند به ملت شهید پرور ما رسیده است؟ مگر عزت و شرف و ارزش های انسانی ، گوهرهای گرانبهائی نیستند که اسلاف صالح این مکتب، عمر خود و یاران خود را در راه حراست و نگبهانی از آن وقف نمودند؟ مگرما پیروان پاکان سر باخته در راه هدف نیستیم که از شهادت عزیزان خود به دل تردیدی راه دهیم؟ مگردشمن قدرت آن دارد که با جنایت خود مکارم و ارزش انسانی شهیدان عزیز ما را از آنان سلب کند؟ مگر دشمن های فضیلت می توانند جز این خرقه خاکی را از دوستان خدا و عاشقان حقیقت بگیرند؟ بگذار این ددمنشان که جز به " من" و " ما" های خود نمی اندیشند و " یأکلون کماتأکل الانعام" عاشقان راه حق را ازبند طبیعت رهانده و به فضای آزاد جوار معشوق برسانند.

ننگتان باد تفاله های شیطان و عارتان باد ای خود فروختگان به جنایتکاران بین المللی که در سوراخ ها خزیده و در مقابل ملتی که در برابر ابر قدرت ها برخاسته است، به خرابکاری های جاهلانه می پردازید.

عیب بزرگ شما و هوادارانتان آن است که نه از اسلام و قدرت معنوی آن و نه از ملت مسلمان و انگیزه فداکاری او اطلاعی دارید. شما ملتی را که برای سقوط رژیم پلید پهلوی و رها شدن از اسارت شیطان بزرگ ده ها جوان عزیز خود را فدا کرد و با شجاعت بی مانند ایستاد و خم به ابرو نیاورد، نشناخته اید. شما ملتی را که معمولاً در تخت های بیمارستان ها آرزوی شهادت می کنند ویاران را با به شهادت دعوت می کنند، نشناخته اید. شما کوردلان با آنکه دیده اید با شهادت رساندن شخصیت های بزرگ ، صفوف فداکاران در راه اسلام فشرده تر و عزم آنان مصمم تر می شود، می خواهید با به شهادت رساندن عزیزان ما این ملت فداکار را از صحنه بیرون کنید. توانستید به فرزندان اسلام چون شهید بهشتی و شهدای عزیز مجلس و کابینه با حربه ی ناسزا و تهمت های ناجوانمردانه حمله کردید که آنها را از ملت جدا کنید و اکنون که آن حربه از کار افتاد و کوس رسوائی همه تان بر سربازارها زده شد، در سوراخ ها خزیده و دست به جنایاتی ابلهانه زده اید که به خیال خام خود ملت شهید پرور فداکار را با این اعمال وحشیانه بترسانید و نمی دانید که در قاموس شهادت واژه وحشت نیست. اکنون اسلام به این شهیدان و شهید پروران افتخار می کند و با سرافرازی همه مردم را دعوت به پایداری می نماید و ما مصمم هستیم که روزی رخش ببینیم و این جان که از اوست تسلیم وی کنیم.

ملت ایران در این فاجعه بزرگ 72 تن بیگناه به عدد شهدای کربلا از دست داد. ملت ایران سرافرازاست که مردانی را به جامعه تقدیم می کند که خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمین کرده بودند و دشمنان خلق گروهی را شهید نمودند که برای مشورت در مصالح کشور گرد هم آمده بودند.

ملت عزیز! این کوردلان مدعی مجاهدت برای خلق ، گروهی از خلق را گرفتند که از خدمتگزاران فعال و صدیق خلق بودند . گیرم که شما با شهید بهشتی که مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و خصوص شما بود دشمنی سرسختانه داشتید، با بیش از 70 نفر بیگناه که بسیارشان از بهترین خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان کشور و ملت بودند چه دشمنی داشتید؟ جز آنکه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف کنان چپاولگران شرق و غرب می باشی . ما گر چه دوستان و عزیزان وفاداری را از دست دادم که هر یک برای ملت ستمدیده استوانه بسیار قوی و پشتوانه ارزشمند بودند، ما گر چه برادران بسیار متعهدی را از دست دادیم که " اشداء علی الکفار رحماء بینهم" بودند و برای ملت مظلوم و نهادهای انقلابی سدی استوار و شجره ای ثمربخش به شمار می رفتند، لکن سیل خروشان خلق و امواج شکننده ملت با اتحاد و اتکال به خدای بزرگ هر کمبودی را جبران خواهد کرد.

ملت ایران با اعتماد به قدرت لایزال قادر متعال همچون دریایی مواج به پیش می رود و در مقابل ابرقدرت ها و تفاله های آنان با صفی مرصوص ایستاده است و شما درماندگان عاجزرا که درسوراخ ها خزیده اید و نفس های آخررا می کشید به جهنم می فرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه این کشور و ملت است.

بخش هایی از مصاحبه سایت تبیان با دختر شهید بهشتی:

 

دکتر بهشتی در خارج از کشور مشغله‌ی زیادی داشتند؛ دائم پاسخ‌گوی مراجعات محافل مختلف و سخن‌رانی و تهیه‌ی جزوات (به زبان آلمانی) بودند. با این همه، وقت خانواده را به کسی اختصاص نمی‌دادند. همیشه زمانی برای تفریح همراه خانواده داشتند. قبل از انقلاب و وقتی ایران بودیم، جمعه‌ها هروقت فرصتش بود، می‌گفتند برویم خارج شهر جایی برای استراحت. این برای یک روحانی در آن زمان، که امنیت هم برایش وجود نداشت، خیلی عجیب بود. ولی ایشان مقید بودند.

ایشان به ورزش کردن هم مقید بودند. خصوصاً در آلمان که به خاطر فشار کار مشکل قلبی پیدا کرده بودند، شنا و پیاده‌روی به ایشان توصیه شده بود. وقتی ایشان محدود شدند که از خانه بیرون نروند، داخل خانه، دور حیاط پیاده‌روی می‌کردند.

شهید بهشتی چه‌طور برای آن همه کار برنامه می‌ریختند؟
ایشان در برنامه‌‌ریزی الگو بودند. چه قبل انقلاب چه بعد انقلاب، همیشه برنامه‌ی ایشان روی نظم خاصی بود. یک دوره‌ای ایشان در تهران تحت نظر بودند و نمی‌توانستند از منزل خارج شوند. در این شرایط ایشان چهارشنبه‌ شب‌ها را اختصاص داده بودند به دوستانشان. می‌گفتند نمی‌گذارید سخن‌رانی کنم، اما این‌جا خانه‌ی من است. چهارشنبه شب‌ها در خانه‌ی من باز است و هرکس بخواهد می‌تواند بیاید. همین شب‌ها جلسات پرباری در اتاق کتاب‌خانه‌ی ایشان تشکیل می‌شد.
با این که نمی‌توانستند از منزل خارج شوند، ولی وقت را تلف نمی‌کردند. این دوره پنج شش سال طول کشید. در تمام این مدت ایشان مشغول تحقیق بودند. ایشان معتقد بودند ایده‌ی تشکیل نظام حکومت اسلامی که امام(ره) مطرح کرده‌اند، عملی است. تحقیقات‌شان هم در همین راستا بود. اگر از این فرصت کوتاه استفاده نکرده بودند، بعد انقلاب به این سرعت نمی‌توانستند قانون اساسی را سامان بدهند. مدیریت زمان، تخصصی بود که ایشان بدون اینکه رشته‌اش را خوانده باشند، خیلی خوب از پسش برمی‌آمدند.

شهید بهشتی، کمی تا قسمتی غیر عادی!
به نظر می‌آید شهید بهشتی با توجه به شرایط آن زمان و روحانی‌بودن‌شان، کارهایی انجام می‌دادند که روشنفکرانه به نظر می‌رسد. مثل این‌که هم‌زمان با حوزه در دانش‌گاه درس می‌خواندند، یا زبان انگلیسی تدریس می‌کردند...ایشان می‌گفتند در چارچوبی که دین اجازه داده، ما می‌توانیم از همه‌ی امکانات استفاده کنیم. نگران حرف مردم نبودند. می‌گفتند دختر من حق دارد تحصیل کند و در محیط علمی و اجتماعی فعال باشد، چون در چارچوب نظام اسلام است. کسی نمی‌تواند بگوید چرا.

در آلمان، خانم‌های ترک‌زبانی بودند که حجاب نیم‌بندی داشتند. خانم‌های عربی هم بودند که خیلی مقید بودند، ولی از خانه بیرون نمی‌آمدند. ایشان همه‌جا همسرشان را همراه می‌بردند و با این کار الگویی ارائه می‌دادند که خانم مسلمان می‌تواند حجاب داشته باشد و با حجاب هم در جامعه حضور داشته باشد.من در یک مدرسه‌ی آلمانی درس می‌خواندم. از پدرم پرسیدم که می‌توانم در کلاس دینی آن‌ها شرکت کنم یا نه؟ ایشان گفتند حتماً! باید بروی ببینی مسیحیت یعنی چه! نمی‌گفتند تو مسلمانی و نباید بروی طرف مسیحیت. من همه‌ی انجیل را می‌خواندم و با اینکه سن کمی داشتم، متوجه تضادها می‌شدم.

 

شهید بهشتی، آن روزهای آخر!
 روزهای آخر، محافظین می‌گفتند وسایل‌تان را جمع کنید و از این خانه بروید. حالا کجا باید برویم، خدا می‌دانست! ما هم اصرار می‌کردیم که جایی نرویم. روز آخر، ایشان غسل شهادت کردند، لباس تمیز و نویی را که داده بودند در قم برایشان دوخته بودند پوشیدند و راهی شدند. وقتی دیدند ما داریم وسایل را جمع می‌کنیم، خندیدند که برای چی شما دارید می‌روید؟ اگر خدا بخواهد، نگه‌مان می‌دارد. اگر هم قرار باشد ما به شهادت برسیم، می‌رسیم. این کلام آخر شهید بهشتی بود. مادر همین‌طور که برای خداحافظی دنبال ایشان می‌رفتند، می‌لرزیدند.

روزهای آخر، در چهره‌ی ایشان چیزی مشخص بود. حزب جهموری یک کلاس مواضع داشت که ایشان در آن اصول و مبانی اسلامی را مطرح می‌کردند و موضعی که حزب جمهوری می‌تواند به عنوان یک حزب اسلامی داشته باشد. شاید سه چهار روز قبل بود که آخرین جلسه با حضور ایشان تشکیل شد. به من به عنوان دختر خانواده تأکید می‌کردند که شما حتماً بیایید و حضور داشته باشید. آن روز همسر شهید مطهری که کنار من نشسته بودند، گفتند می‌بینید چه نوری از صورتشان می‌بارد؟ عکاس آن‌جا هم مرتب از ایشان عکس می‌گرفت. ایشان خندیدند و گفتند: چقدر این فیلم‌ها را حرام می‌کنید؟ چند تا عکس از من می‌گیرید؟ بعدها عکاس تأسف می‌خورد که کاش به حرف ایشان گوش نکرده بودم و باز هم عکس گرفته بودم!

والسلام علی من اتبع الهدی